آنچه بر عکاس ـ آنارشیست، در بندها گذشت …

هنگام بازداشت؛

معمولا مأموران نهادهای سرکوبگر در ایران، مثل قرارگاه ثارالله و وزارت اطلاعات با شیوه- ای دروغین و نخ نما، مخالفان حکومت را بازداشت می‌کنند.اینکه به همسایه ها می‌گویند برای دستگیر کردن یک تروریست یا قاچاقچی حرفه ای آمده اند. و از آنها می خواهند که در روز حمله به خانه ی فرد، اصلا دخالت نکنند و فقط درب ساختمان را برایشان باز کنند.

حدودا ده مرد مسلح، که دو تن از آنها چادر بر سر دارند (معروف به فاطی کماندو) به منزل فرد یورش می برند، تمام وسایلی که از دیدشان در راه «آگاهی رسانی» و «روشنگری» می- توان از آنها استفاده کرد را در کیسه هایی می ریزند و با خود می برند. برای مثال: موبایل، لپ تاب، کامپیوتر، هارد، فلش و حتی سی دی ها و وسایل آموزش. آنها حتی دفتر نقاشی دختر ۴ ساله را هم با خود می برند.خانه را کاملا زیر و رو میکنند، آن دو مامور چادر به سر، حتی لباس‌های زیر و داخل کمدها را هم می گردند، حتی خصوصی ترین وسایل و جاها را هم بازرسی می کنند.یکی از ماموران می گوید: حاجی تو کتابخونشون از این کتاب ها هست، که تو میدونی در میدان انقلاب دست فروش ها می فروشن. (استغفرالله، صادق هدایت و گلدمن!)

اعضای خانواده شما در آن لحظه به شدت ترسیده اند و قدرت تصمیم گیری ندارند، مخصوصا کودکان. در حالی که به وحشیانه ترین شکل، منزل شما را زیر و رو میکنند، یکی از عواملشان پسورد توییتر، اینستاگرام یا دیگر اکانتهای شبکه های اجتماعی تان را از شما به اجبار میگیرد.

اینجاست که بر سر یک دو راهیِ زجرآور و حیاتی قرار می گیریم. اگر پسوردها را بدهیم، آنها به هر آنچه که می خواهند می رسند، دسترسی به پیام‌های شخصی، دسترسی به دنبال کنندگان و خطر بازداشت چند نفر دیگر. و اگر مقاومت کنید، آنها به آزار و شنکنجه خانواده و کودکان ادامه می دهند.

در نهایت پس از اینکه خانه را کاملا گشتند، تمام وسایل مهم شما را در کیسه های بزرگ می- ریزند، شما را با چشم بند و دستبند سوار یک خودرو بدون پلاک می کنند.
شما را در صندلی عقب می نشانند در حالی که دو غول بیابانی در کنار شما می نشینند و راننده می گوید دیگر خانه ات را نخواهی دید. خودرو راه می افتد، در حالی که چشمهای شما بسته است، با سرعت حرکت می کند و مدام به این سو و آنسو می پیچد که تشخیص ندهید به کجا می رود، حالت تهوع به شما فشار می آورد
آقا! اجازه هست بالا بیاورم!؟؟؟؟
پس از چند ساعت که در خیابان‌ها تاب می خورد تا راه را نفهمی؛ توقف می کند. راننده با سرباز صحبت می کند و وارد یک جای جدید می شوید…

داخل زندان، دومین کوچه سمت راست

بند دوالف

پیاده شو!

سر پایین، چشم بند کاملا پایین

حرکت کن !

وارد یک ساختمان می شوی

اسم؟!

سهیل عربی

نام پدر؟

برو توی اون اتاقک لباساتو رو کامل در بیار !

همه رو! شورت مورت… همه رو …

بعد اون لباس آبی ها رو بپوش سریع

لباس‌های آبی آسمانی، شبیه به لباس بیمارستان را بر تن می کنی و از اتاقک خارج می شوی، به سمت اتاق تکمیل اطلاعات، بیشین رو صندلی، سر بالا (چند تا عکس می گیره و چند تا سئوال درباره آدرس و مشخصات و تکمیل پرونده) و سپس…

به سلول انفرادی خوش آمدید!

«»»»»»»»»»»»»۹۲۰۵۸»»»»»»»»»!

از الان تا وقتی اینجایی اسمت اینه، نه راستی، تو اعدامی هستی، اصلا تا آخر عمرت اسمت همینه، پس خوب حفظش کن، اسم قبلیت رو به هیچ کس نمیگی! حرف نمی زنی مگر کارشناسی ازت بخواد، توی سلول سر صدا نمی کنی! آواز نمی خونی، به در نمی کوبی، کار داشتی کاغذ رو از لای دریچه می‌گذاری بیرون تا خودم بیام، حواست باشه! تحت هیچ شرایطی حتی اگه داشتی می مردی به در نمی کوبی، صدام نمی کنی!

بکوبی به در جوری می کوبمت دیگه کلا حافظت پاک بشه دیگه از این چرت و پرتا علیه حضرت آقا نتونی بنویسی!

هر وقت که در سلول رو باز کردم و گفتم بیا بیرون، اول چشم بند می زنی و بعد میای بیرون. این سه تا پتو رو هم بگیر یکی زیر سر، یکی زیرت، یکی هم رو! اضافه هم نداریم! حالا هم بگیر بتمرگ تا صدات کنم.

به در و دیوارای سلول نگاه می‌کنی، به یادگاری هایی که زندانی های قبلی نوشتند:

«۷۹۳ روز گذشت ، خدایا مردی؟»

« ۹۶۵ روز، بلاتکلیف؛ جرم؟ حق طلبی»

امروز چک دارم، یعنی تا ظهر ولم می کنن؟ نکنه حالا حالا ها نگه دارن اینجا؟

« ۹۶۵ روز؟؟؟؟؟»

اعدام؟ دیگه برنمیگردی؟

چند ساعتی با این پرسش‌ها درگیری:

اگه تا ظهر برنگردم و چکم برگشت بخوره چی؟

اگر تا آخر هفته بر نگردم و اجاره خونه ندم چی؟

اگه قسطا رو ندم و پیش ضامن بی آبرو بشم چی؟

اگه زن و بچم گرسنه بمونن چی؟

به خودت روحیه میدی، وقتی این راه را انتخاب کردی، خودت را برای بدتر از اینها آماده کرده بودی، آزادی گران است، هیچ کس جز خودمان، این هزینه را نمی پردازد …

دل قوی دار…

۴ ساعت بعد درب سلول باز می شود، ۹۲۰۵۸ !!

چشم بند میزنی میای بیرون !

بازجویی، بجنب! بیا بیرون! چشم بند کاملا روی چشمها! سرت بالا بیاد کاری می کنم دیگه نتونی تکونش بدی! دستم رو بگیر و هر سمتی بردمت میای! تو راه حرف نمیزنی! نمی- پرسی کجا میریم…

از یک حیاط به جلوی یک ساختمان می رسیم و زنگ می زند:

حاجی ۰۵۸ رو آوردم!

یکی میاد جلوی ساختمون و تو رو از زندانبان تحویل می گیره .

وارد ساختمون میشی، در رو می بنده و جلوی همون پاگرد، با مشت و لگد میافته به جونت .

مرتیکه معاند، به حضرت آقا چکار دارید شما ها!؟ آخه این پیرمرد با شما چه کرده که آنقدر بهش حمله می کنید؟؟؟

درست وقتی که مطمئن شدی زیر همین مشت و لگدها می میری و دیگه درد ها را حس نمی- کنی، صدای خش دار حاجی را می شنوی:

نکُشیدش! باید طی روند قانونی اعدام بشه! که درس عبرت بشه برای تمام معاندین! بیاریدش توی اتاق ۲۰۸

اتاق بازجویی:

روی صندلی می شینی، سه کنج دیوار، صندلی نیمکت دار، یکی از پشت سرت یک کاغذ می- گذاره روی نیمکت؛

اسم؟!

اسم؟!

اسم؟!

صد بار میگه: اسم؟!

و تو هربار جواب میدی و باز میپرسه، هر بار خشن تر از پیش

بازجو: گفتم اسم!؟

زندانی: خوب منم صدبار اسمم رو گفتم.

بازجو با مشت می کوبه تو سر زندانی، پر رو بازی در نیار! اسم؟؟!!!!

اسم ؟! اسم اعضای گروه؟! اسم همه خرابکارا که با هم صفحات ضد انقلاب رو درست کردید و فراخوان برای راهپیمایی می دادید .

اسم؟!

اسم؟!

زندانی: من عضو هیچ گروهی نیستم! من فقط چند مقاله انتقادی نوشتم به این قصد که صدایم شنیده شود و اوضاع برای مردم، به ویژه کارگران بهتر شود.

بازجو :

اسم !؟؟؟؟؟

اسم ؟؟؟؟؟؟!!!

اسم !!!

حاجی همکاری نمی کنه !

حاجی میاد و با مشت و لگد، دعوت به همکاری می کنه!

وقتی به هوش میای، توی سلولتی، چند دقیقه میگذره تا یادت بیاد چی شده… صدای بازجو توی گوشت می پیچه :

اسم؟!

اسم؟!

اسم؟!

اسم؟!

سلول انفرادی دو تا دریچه داره، یکی وسطش، که از اونجا آمار می گیرن و چشم بند را می- دهند و می گیرند، و یکی در پایین که از پایینی غذا و چای می دهند .

دریچه پایینی باز می شود و غذا را تحویل می دهد. آنقدر سردرد دارم و گیجم که اصلا در ظرف یکبار مصرف را باز نمی کنم و می خوابم.

نزدیک اذان، دریچه ی بالایی باز می شود و زندانبان می گوید، ده دقیقه دیگر اذان صبح است، وضو بگیر و آماده باش..

دقایقی بعد صدای اذان با ولومی بسیار بلند پخش می شود…

بعد صبحانه، بیست دقیقه هواخوری با چشم بند و دمپایی در برف و آماده شدن برای بازجویی …

بازجو:

اسم!؟…

بازجو: حرف میزنی یا بگم حاجی بیاد؟!

زندانی: من فقط اسم خودم را می دانم.

بازجو: یادت میاریم

سید!

سید!

ببرش پایین یادش بیار …

بازجویی ها تحت شکنجه و اکراه و حتی آزار خانواده ادامه دارد …

اتاق آینه، مشت و لگد، تهدید …

سپس بازپرسی و تفهیم اتهام

پیش از رفتن به بازپرسی، تاکید می کند که چه حرفهایی با بازپرس بگویی. هیچی از کتک خوردن و اوضاع اینجا به بازپرس نمیگی! سید باهات میاد! وای به حالت اگه بری پیش بازپرس ننه من غریبم بازی در بیاری! هر چی سید بهت گفت همونو می نویسی …

اگر چه بازپرس دستکمی از بازجوها ندارد و خود او یک شکنجه گر است.

همه چیز از قبل تعیین شده، بازپرسی و دادگاه فقط نمایش اجرای قانون است.

#بازپرسی

این روند؛ بازجویی های تحت شکنجه و اکراه و بازپرسی و محاکمه بدون توجه به دفاعیات متهم و محرومیت از وکیل مدافع واقعی، علیه همه زندانیان اعمال می شود، اما محکومیت به تحمل حبس، آخرین و تنها مشکل زندانی نیست.

هر لحظه و هر جا شکنجه ها بر زندانی اعمال می شود و حتی پس از بیرون آمدن، شکنجه، تهدید و تحقیرها که پیش از بازداشت آغاز شده بودند از همان لحظات آغازین ورود به زندان ادامه میابد و تشدید می شود.

اتاقک بازرسی

لخت کردن زندانی در برابر دیدگان همگان و اجبار به بشین و پاشو رفتن در حالی که زندانی مدت زیادی در بازداشتگاه برای بازجویی بوده و بارها بازرسی شده، شاید گمان کنید این بازرسی ها برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به بند است، اما پس از ورود به زندان به زودی می توان فهمید که این حجم بسیار زیاد از مواد مخدر، به وسیله خود عوامل حکومت وارد زندان می شود و یکی از مهمترین درآمدهای حکومت از زندان همین است. برای همین جرم زایی میکنند.

وقتی زندانی وارد بند می شود، یک بار دیگر توسط وکیل بند یا نوچه هایش بازرسی می- شود، اگر از بندی دیگر آمده باشد یا وسیله ای داشته باشد، وسایلش را غارت می کنند، و اگر خوش قیافه باشد همانجا مورد تعرض جنسی قرار می گیرد…

زندانی اگر خیلی پول داشته باشد، می‌تواند در یکی از اتاقهای لوکسِ بند زندگی کند، و اگر معمولی پول داشته باشد، در یک اتاق معمولی، خدمات اتاق و بند را بدهد و نسبتا راحت باشد، اما اگر هیچ پولی نداشته باشد باید در خدمات کار کند، یا برده جنسی شود.

هزینه سفره اتاق وکیل بند؛ در زندان‌ها و بندهای مختلف متفاوت است؛ مثلا در بند ۸ اوین هفته ای سه میلیون، در تیپ ۵ زندان تهران بزرگ هفته ای دو میلیون، در تیپ یک همین زندان هفته ای یک میلیون. اتاق معمولی پانصد هزار تومان. پول تخت و سایر هزینه ها نیز در هر جا متفاوت است.

اگر کسی پول داشته باشد هم سفره وکیل بند یا یکی از نوچه هایش شود، خیلی زود به تخت می رسد، در غیر این صورت، کریدور خوابی و سپس کف خوابی و …

برای فرد بی پول، زندان شکنجه گاهی دشوار تر است.

ادامه دارد ….

وقتی احکام اعدام دادخواهی را غیرممکن می کند

دادخواهی اصلی‌ترین مفهوم در مناسبات حقوقی و قضایی‌ست، اینکه شهروندی که مورد تعدی و تعرض مالی و جانی دیگر یا دیگرانی قرار گرفته بتواند با طرح شکایت و دعوی خود، دست‌کم بخشی از حق پایمال‌شده خود را بازیابد. اما امکان این اصلی‌ترین رکن یک دستگاه قضایی در سیستم حقوقی جمهوری اسلامی ایران گم‌شده است. دستگاه قضایی ایران با صدور احکامی مثل اعدام و قطع دست و شلاق عملی بن‌بستی‌ است که شما را برای مراجعه به خود با یک دیلمای اخلاقی روبرو می‌کند. چگونه؟ چندی پیش زنان ایرانی در شبکه اجتماعی توییتر از تعرض‌ها و تجاوزهای هرروزه‌ای که تجربه کرده‌اند و می‌کنند، نوشتند. در این روایت‌ها هویت یک متجاوز سریالی که با بیهوش کردن و مست کردن قربانیان خود به آن‌ها تجاوز می‌کرد برای همه روشن شد. حتی نیروی انتظامی و پلیس هم وارد کار شد و ضمن بازداشت فرد از آزاردیدگان درخواست کرد که برای بازشدن پرونده و رسیدگی قضایی اقدام به طرح شکایت کنند. منتها خیلی از زنانی که مورد آزار این متجاوز قرار گرفته بودند، چون می‌دانند با طرح شکایتشان احتمالا حکم صادره برای او اعدام است، ترجیح می‌دهند تن به این کار ندهند و از حق دادخواهی خود می‌گذرند.

اینکه یک سیستم حقوقی عملا شما را به شریک قتل عمدی تبدیل می‌کند یکی از اصلی‌ترین باگ‌های سیستم حقوقی ایران برای دسترسی به عدالت است. ماجرا وقتی غم‌انگیز‌تر می‌شود که با استناد به مفهومی فقهی به‌نام «ولی دم» شما را مجبور می‌ ـ کنند به‌عنوان پدری که پسرش در یک درگیری توسط پسری دیگرش کشته شده، چهارپایه اعدام را از زیرپای پسر بازمانده و مرتکب قتل بکشد. متاسفانه این مفهوم هم به‌تازگی تبدیل به راهکاری برای جمهوری اسلامی شده تا اعدام‌های سیاسی را زیر نام قصاص لاپوشانی کند. پرونده نوید افکاری، کشتی‌گیر ۲۷ ساله‌ای که با پرونده‌ ـ سازی متهم به قتل و سپس به همین دلیل اعدام شد، یکی از همین پرونده‌هاست. در این پرونده جمهوری اسلامی حتی مجال گرفتن رضایت از خانواده مقتولی که کشته‌ شدنش را به گردن نوید انداخته بودند، نداد و درحالیکه اقداماتی دراینباره صورت گرفته بود، بدون اعلام قبلی به خانواده او را اعدام کردند.

یکی از مواردی که به‌ راحتی جمهوری‌اسلامی اعدام‌ هایش را به‌ اسم قصاص پنهان می‌کند. اعدام همجنس‌گراها به‌نام متجاوز و به‌جرم تجاوز است. حقیقت این است که سال‌ هاست همجنس‌گراها در ایران زیر خطر اعدام هستند و خیلی‌هایشان طناب دار به گردنشان آویخته شده اما اغلب این پرونده‌ها به ‌نام تجاوز مختومه و ثبت شده‌اند. در چنین پرونده‌هایی معمولا یکی از دو طرف برای فرار و رهایی از اعدام مدعی می‌ ـ شود که شریک جنسی و پارنترش بدون رضایت و خواست او به او تعدی کرده است. چون تنها در این صورت است که می‌تواند از چهارپایه اعدام پایین بیاید.

سال‌هاست فعالین مدنی در ایران خواستار لغو صدور حکم اعدام در دستگاه قضایی و جایگزینی مجازات‌های دیگر هستند، اما با بازداشت و زندان و برچسب‌های جاسوسی و ضدنظام بودن مواجه شده‌اند. جمهوری اسلامی حتی از اعدام کودکان نیز نمی‌گذرد و نوجوانانی که در سنین پایین مرتکب قتل شده‌اند را تا ۱۸ سالگی در زندان نگه می‌دارد تا با رسیدن به سن ۱۸ سالگی طناب دار را به گردن آن‌ها بیندازد.

چرا ایرانی‌ها به نهنگ‌های در گل مانده شبیه ‌شده‌اند؟

یکی از پیچیدگی‌ها اساسی در عدم توانایی جامعه ایرانی برای بیرون رفتن از وضعیت موجود و اسارت تحت یک سیستم توتالیتر و الیگارشیک است، نبود یک اپوزیسیون با سازمان‌دهی اصولی و قوی و رسانه‌های فارسی‌زبان برای انتشار اخبار مرتبط با سرکوب و بازداشت‌ها و اعدام‌هاست. واقعیت این است که جمهوری اسلامی از همان ابتدای تاسیس در فوریه ۱۹۷۹، قلع و قمع هرگونه ندای مخالف و حتی نقدی را شروع کرد و با شدیدترین سرکوب‌ نیروهای اپوزیسیون ار هر جناج فکری غیر از خودش که کشتار هزاران‌ تن در تابستان ۱۹۸۴ نقطه اوج آن بود اپوزیسیون جنگ هشت‌ساله با عراق را به اتمام رساند و پایه‌های خود را محکم کرد.

متاسفانه در ادامه این چهل سال نیروهای اپوزیسیون به دلایل متعدد و انشعابات فکری و ترورهای برون مرزی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، عملا بدنه منسجم و قابل کارکردی ندارد و ما می‌بینیم که پس از چهار دهه و مهاجرت عده کثری از مخالفان و شهروندان منتقد به خارج از کشور، همچنان در یک سازمان‌دهی حرکت اعتراضی ساده جلوی سفارت، با مشکل مواجه می‌شویم. درحالی که هر کنش و پراکسیس اجتماعی نیازمند همراهی جمعی عملی در سطوح اجرایی و قابل کارکرد است. وضعیت اسفناک اپوزیسیون به‌جایی رسیده که نه‌تنها در همراهی و همکاری برای تامین وثیقه‌های سنگین بازداشتی‌ها یا رسیدگی به خانواده‌های زندانیان نمی‌تواند نقش داشته باشد که هیچ کنش و عمل اروجینال و اصیلی را هم از آن‌ شاهد نیستیم.

در آخرین نمونه تلاش اپوزیسیون برای شکل‌دهی به جریانات اعتراضی، آن هم درست زمانی که در زمانی که اعتصابات کارگری در بخش‌های گسترده‌ای از کشور در جریان است، فرشگرد یک حزب خواهان حکومت پادشاهی مشروطه،‌ پیشنهاد رفتن به پشت‌بام‌ها و سوت‌زدن اعتراضی به‌صورت برنامه‌ای منظم در ساعت مشخصی از هر شب را می‌دهد. وضعیت در بین اعضای اپوزیسیون معروف به چپ و خواهان اقتصاد سوسیالیستی هم چندان خوب نیست و متاسفانه بخش قابل توجهی از آن‌هایی که خود را نزدیک به خوانش‌های سوسیالیستی می‌دانند در قضاوتی اشتباه و تحت تاثیر پروپاگاندای ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی، این حکومت را نقطه مقابل سیاست‌های استثماری و امپریالیستی می‌دانند و در ضدیت با آمریکا و سیاست‌های نولیبرالی روی به حمایت از یکی از مستبدترین و در عین حال سرمایه‌مدارانه‌ترین حکومت‌های خاورمیانه آورده‌اند.

این پروپاگاندای ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی بعضا حتی خود فعالان غربی را هم به اشتباه می‌اندازد و ما می‌بینیم که امثال چامسکی و ژیژک حتی با رسانه‌های رسمی این سیستم سانسورزده در نقد آمریکا مصاحبه می‌‌کنند. متاسفانه حتی دولت‌های لیبرال غربی هم جای کار و فضای لازم را برای فعالیت به اپوزیسیون واقعی جمهوری‌اسلامی نمی‌دهند و همیشه تنها فضا یا در دست حرکت‌های نمایشی‌ست یا دست امثال سازمان مجاهدین خلق که عملا توانایی همراه کردن افکار عمومی ایران را به دلیل سوابق خود ندارند.

رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از ایران هم عملا به تریبون رفورمیست‌ها و اصلاح‌طلبان بدل شده‌اند و از بی‌بی‌سی فارسی تا ایران‌اینترنشنال و صدای آمریکا، ما تکرار همان گزارش‌هایی که خود جمهوری‌اسلامی بیرون می‌دهد را با ادبیات نقادانه ملایمی می‌شنویم. حتی مهمانان و کارشناسانی که مثلا برای رعات بی‌رطفی در روایت یک رویداد به این شبکه‌ها دعوت می‌شوند، از فرهنگ وصال گرفته تا محمدعلی نجاح. تریبون این رسانه‌ها دست افرادی‌ست که عملا از جمهوری‌اسلامی می‌خواهند معترضان را به صلیب بکشند و آن‌ها را غیرعادی می‌خوانند. حتی اخبار مربوط به همه‌گیری اعتصابات در ایران، به‌صورت خبر نرم و در دل هزاران خبر از سلبریتی‌ها و به‌صورت منفک و جداگانه بازخوانی می‌شوند تا هیچ‌گونه هم‌افزایی را برای بیننده تداعی نکند.

نبود یک رسانه مستقل و خبرنگارانی که واقعیت‌های ایران و سرکوب‌ها را به‌صورت روتوش نشده به دنیا مخابره کنند، عملا توانایی همراه کردن دیگر دولت‌ها را برای ایستادن در مقابل سرکوب‌ها از جامعه ایران گرفته است و حتی هیچ‌گونه همدلی‌ای را در جامعه جهانی نسبت به کشتار بی‌رحمانه کولبران و معترضان و اعدام‌های هرروزه‌اش برنمی‌انگیزد. حتی در سه هفته‌ای که اینترنت ایران در هنگام اعتراضات قطع شد، هیچ واکنش جدی‌ای از سوی سازمان‌های بین‌المللی را شاهد نبودیم. سازمان‌های بین‌المللی‌ای که اتفاقا با پس‌فرستادن معترضان فراری به ایران آن‌ها را زیر حکم اعدام قرار داده‌اند.

حتی رسانه‌ای شدن نام زندانیان و اعدامی‌ها عملا ناعدلانه رقم می‌خورد و ما درباره زندان‌ها و زندانیان شهرستان تا روز آخر که پای چوبه دار می‌روند حتی نامی نمی‌دانیم و این در حالی‌ست که سازمان‌های ایرانی حقوق‌بشری برای زندانی‌های تهران اخبار جعلی اعتصاب ۷۲ نفره را رسانه‌ای می‌کنند و وقتی هم موضوع از سوی خود زندانیان تکذیب می‌شود، نیازی به پاسخ‌گویی دراینباره نمی‌بینند.

واقعیت این است چه در دهه دهشتناک ۸۰ میلادی و چه پس از آن مردم ایران از حاشیه‌های مشهد و قزوین و اسلام‌شهر گرفته تا خیابان‌های مرکزی شهر تهران بارها به خیابان آمده‌اند و به ستم و سرکوب اعتراض کرده‌اند و همیشه هم با شدیدترین سرکوب‌ها و شلیک مسقیم نیروهای امنیتی مواجه شده‌اند، اما عمده رسانه‌های فارسی و رسانه‌های غربی به مدد خبرنگارن نزدیک به رفورمیست‌ها اخبار شاد و رنگی از ایران را در گاردین و لوموند منتشر می‌کنند و جای پرداختن به کشته‌شدن مردم به‌دلیل درخواست آب آشامیدنی، گزارشی از سبک زندگی هیپی‌ها در جنوب ایران منتشر می‌کنند. در چنین وضعیتی این مردم ایران هستند که هم‌زمان زیر چکمه‌های سرکوب داخلی و نادیده‌گرفتن خارجی و البته تحریم‌ها له می‌شوند و پشت پرده مذاکرات سیاست‌مداران غربی و بگوبخندهایشان با امثال محمدجواد ظریف برای استعمار بیشتر و امتیازگیری از جمهوری‌اسلامی ادامه دارد.

یا از نداری با بنزین خودت را می‌سوزانی یا اگر به بنزین سه‌هزارتومنی اعتراض کنی اعدامت می‌کنیم!

داستان از پنجشنبه در آبان‌ماه شروع شد! آن هم نیمه‌شب پنجشنبه و وقتی بدون اعلام قبلی و اطلاع‌رسانی به‌شهروندان با تصمیم دولت حسن روحانی نرخ بنزین در ایران از لیتری ۱۰۰۰ تومان به لیتری ۳۰۰۰ تومان افزایش پیدا کرد. مردمی که تا پیش از این افزایش قیمت ناگهانی ۲۰۰ درصدی هم زیر بار فشار اقتصادی و معیشتی اقتصاد فشل و از کارافتاده ناشی از ناکارآمدی و فساد داخلی و تحریم‌های خارجی له شده‌ بودند، می‌دانستند این‌بار از تاثیر دومینووار این بالا رفتن تصاعدی قیمت بنزین روی کوچک و بزرگ زندگی‌شان، راه فراری ندارند و قطعا بیشتر از قبل فقیر خواهند شد و زندگی برایشان سخت می‌شود. پچ‌پچ‌ها حضوری و در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی شروع شد. همه می‌دانستند باید کاری کنند و حرفی بزنند. قرار‌مدارها گذاشته شد تا روز شنبه همه در اعتراض به این تصمیم شبه‌راه‌زنانه دولت که نیمه شب پیش از روز تعطیل هفته اجرایی شده در خیابان‌ها و اتوبان‌ها ماشین‌ها را خاموش کنند و دست‌کم چندساعتی اعتصاب خیابانی راه بیندازند. همین حرکت ساده هم از سوی جمهوری سلامی قابل پذیرش نبود و سرکوب‌ها شروع شد. سرکوب‌هایی که مردم را خشمگین‌تر و اعتراضات را دامنه‌دار‌تر کرد. در اغلب شهرهای کشور گرفته از تهران و کرج و اصفهان و تبریز و مشهد تا شهرها و استان‌های کم‌جمعیت‌تر، مردم عصبانی بودند و کم‌کم اعتراض مدنی بوق زدن و ماشین خاموش کردن جای خودش را به خیابان آمدن و تظاهرات و شعاردهی داد. کار به‌قدر بالا گرفت که حکومت جمهوری اسلامی از ترس هماهنگی و سامان‌دهی بیشتر مردم ۱۰ روز تا دوهفته اینترنت کشور را کاملا قطع و ارتباط ایران و خارج از کشور را ناممکن کرد و هم‌زمان هم مردم معرض را هدف شکلیک مستقیم گلوله قرار داد.

هنوز آمار رسمی درستی از کشته‌های اعتراضات آبان‌ماه از سوی وزارت کشور دولت حسن روحانی علام نشده ولی آمارها از ۴۰۰ نفر تا ۱۵۰۰ نفر کشته را تخمین می‌زند. در جریان این اعتراضات تعداد بسیار زیادی هم بازداشت شدند که اغلب جوانان زیر سی‌سال هستند که ماه‌هاست در وضعیت نابه‌سامان زندان‌های جمهوری اسلامی زیر شکنجه هستند. سعید تمجیدی یکی از این زندانی‌هاست که در روندی ناعادلانه و بدون وکلیش به پرونده او به اعدام محکوم شده است. سعید تنها ۲۸ سال سن دارد ولی در زندان موهایش سفید شده است و دماغش را شکسته‌اند. او از نوعی بیماری عصبی نیز رنج می‌برد را به محاربه محکوم کرده‌اند آن هم بدون اینکه وکیلش آقای مصطفی نیلی هنوز پرونده او را خوانده باشد. البته سعید تنها نیست و همراه او دو جوان زیر سی سال دیگر به‌نام‌های امیرحسین مرادی و محمد رجبی هم به همین جرم حکم اعدام گرفته‌اند، درحالیکه وکلای آن‌ها می‌گویند این سه‌نفر ابدا نه بانکی را آتش زده‌اند نه اموال عمومی آسیب رسانده‌اند و اعترافاتی که از آن‌ها گرفته شده و مبنای صدور حکم قرار گرفته زیر شکنجه و فاقد اعتبار حقوقی است. آن‌ها از سوی دادگاه به جدا از «ارتباط متهمین با گروهک‌های خاص خارج از کشور»، به «سرقت مسلحانه، آدم‌ربایی و مزاحمت برای نوامیس مردم» هم متهم شده‌اند.

این درحالی‌ست که امیرحسین مرادی مدرک دیپلم کامپیوتر دارد و تا پیش از بازداشت، در تهران فروشنده موبایل، کامپیوتر و نرم‌افزار بوده، محمد رجبی هم دارای تحصیلات دیپلم است و قبل از بازداشت، در یک بنگاه معاملات املاک مشغول به کار بوده و سعید تمجیدی هم دانشجوی رشته برق بوده و این اتهامات چیزی جز پرونده‌سازی برای آن‌ها نیست. آن هم از سوی دستگاه قضایی که حسین ریحانی یکی دیگر از بازداشتی‌های اعتراضات آبان را، تنها به‌‌جرم ارسال یک پیام با محتوای «فلانی‌ها بانک را آتش زدند» به محاربه و اعدام محکوم کرده است و بدتر از آن نمونه تاسف‌آوری چون مازیار ابراهیمی با یک پرونده‌سازی دروغ و زیر شکنجه جلوی دوربین به جرمی مثل مشارکت در ترور داشمندان هسته‌ای ایران اعتراف کرد، ولی نهایتا مشخص شد که همه‌چیز صحنه‌سازی بوده و حتی پس از فرار و خروج او از کشور جمهوری اسلامی مجبور به پرداخت غرامت به او شد.

در مورد پرونده سعید تمجیدی و محمد رجبی اما نکته غم‌انگیز دیگری هم هست و آن هم اینکه این دو به‌همراه معترض بازداشتی دیگری به‌نام شیما پیش از دستگیری و از ترس این اتفاق به کشور ترکیه پناهنده شده بودند و برخی منابع حتی از دیدار آن‌ها با مقامات UN و ثبت درخواست پناهندگی و باخبر بودن این نهاد از وضعیت این سه خبر می‌دهند اما نهایتا از سوی دولت ترکیه و پلیس کشور به ایران پس‌فرستاده می‌شوند تا در لیست اعدامی‌های جمهوری اسلامی قرار بگیرند. حالا حکم اعدام این سه‌نفر در دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور هم تایید شده و این یعنی جمهوری اسلامی هر صبحی که اراده کند می‌تواند پیش از طلوع آفتاب طناب دار را به گردن این جوانان بیندازد، آن هم به جرم اعتراض به بالابردن قیمت بنزین! این‌ها حتی فعال سیاسی هم نبوده‌اند و با هیچ تشکل و حزبی ارتباط نداشته‌اند، و این اعدام درواقع اعدام به‌جرم درخواست نان و کار محسوب می‌شود. واقعا از سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری و امثال UN و دیگران هم باتوجه به آنچه رفته و سابقه‌ای که دارند، انتظاری نمی‌رود اما همچنان این سوال پابرجاست که چه راهی برای نجات جان جوانانی وجود دارد که تنها برای قدرت‌نمایی و ارعاب جامعه چهارپایه‌ از زیرپایشان کشیده می‌شود.

#سعید_تمجیدی #امیرحسین_مرادی و #محمد_رجبی